عشق من رو سوی فردا کرد و رفت
نامه های کهنه را تا کرد و رفت
خسته شد از من دلش طاقت نداشت
اشک چشمم مثل دريا کرد و رفت
عاقبت پی برد به پستی دلم
قصد فتح قله ها را کرد و رفت
از من و شادی من بيزار بود
گريه هايم را تماشا کرد و رفت
با حضورش غصه ها زخمیشدند
زخم غم ها را مداوا کرد و رفت
قلب من در دست او هم می تپيد
قلب را خاک کف پا کرد و رفت
دل به زير پای او فرياد زد
سر به سوی اسمانکرد و رفت
گفتمش چشم انتظارم تا ابد
انتظارم را چه زيبا کرد و رفت.
نظرات شما عزیزان:
بد دردیه تنهایی...حالا تازه حال منو میفهمی ...
خداصبرت بده...
خداصبرت بده...